نوشته اصلی توسط
gomshode
سلام
دانشجوی سال چهارمیم.راستش من قبل از این که بیام دانشگاه آدم مذهبی بودم بخاطر همین از همون روزهای اول دانشگاه وقتی همکلاسیایه دخترم رو (مخصوصا یکی از اونا رو)که می دیدم کم و بیش میخواستم باهاشون حرف بزنم و مثل پسرا باهاشون دوست باشم ولی نمی تونستم چون فکرمی کردم کار درستی نیست و جدا از بدی اون از لحاظ دین فکر میکردم ممکنه دختره به من وابسته بشه و آسیب ببینه که من دوست نداشته و وندارم همچین اتفاقی برای هیچ کس بیفته سال اول این جوری گذشت ولی سال دوم این تمایل دوستی به حدی رسیده بود که به پسرای که با همکلاسیای دخترم بخصوص اون دختره راحت بودن و باهاشون مثل یه پسر دوست بودن خیلی حسودیم میشد سال سه تمایلم حدی رسید بود که وقتی یه دختر و پسر رو با هم می دیدم هم حسادت می کردم وقتی کلاسام تموم میشد ازافسردگی میمردم شبا خواب نداشتم روزها هم درس نمی تونستم بخونم سال چهار حتی این برام عقده شده بود حتی یه دختر اسممو نه فامیلیمو صدا بزنه در حال حاضر از لحاظ روانی بهترم حسادتم هم کم شده ولی الان هم وقتی اون دختره رو با یکی میبینم (حتی وقتی یکی از پسرا اسمش رو میاره میگه که باهاش حرف زده) اتیش میگیرم وحتی این رو بگم که دختره دوساله ازدواج کرده ومنم چندین بار سعی کردم با دخترای دیگه ای به جای اون دوست بشم (حتی اگه گناه بزرگی باشه ) ولی اینکار فایده ای نداشته . مطمینم در آینده حتی اگه اسم این دانشگاه و این شهر وحتی اسم مدرک لیسانس پیش من اورده بشه یا من یه یاد اون دختر میافتم و می سوزم که چرا نتونستم حتی یه بار باهاش دوستانه حرف بزنم و یا چند قدم باهاش راه برم خواهش میکنم کمکم کنید بگید چکار کنم که نه حسرت اونو بخورم و نه دوست دختر داشتن رو؟